رفتن ايليا جون به کوه با بابايى
عزيز دلم به دليل رحلت امام و قيام خونين 4شنبه و 5شنبه تعطيل رسمى بود 3شنبه غروب بود که تو از کوچه برگشتى خونه انقدر بازى کردى که خيس عرق شده بودى ساعت 9بود که بابايى زنگ زد و گفت تورو زود بخوابونم تا اينکه 4شنبه صبح زود بتونى بيدار شى اخه بابايى گفت ساعت 7صبح مياد دنبالت تا به ترافيک نخوريد تو خيلى خوشحال شده بودى بردمت حموم يه دوش گرفتى بعد لباساتو جمع کردم برات گذاشتم تو کوله تا واسه صبح آماده باشه ساعت تقريبا 11 بود که خوابيدى صبح ساعت 7:30 بود که بابايى زنگ زد گفت داره مياد دنبالت منم تورو از خواب بيدار کردم تو با خوشحالى از خواب پريدى و لباساتو پوشيدى بابايى اومده بود رفتيم پيشش من و تو از هم خداحافظى کرديم تو سوار ماشين شدى و با بابايى...
نویسنده :
مامان لیلا
15:35